مدرسه رفتن دوران ابتدایی ما از مهر 62 بود تا اسفند 66! اوایل که کلاس های پایین تر بودیم ما با شعار دادن علیه آمریکا و صدام و ... در پشت جبهه ها با دشمن می جنگیدیم. بعدتر که جنگ با موشک و چیزهای دیگر به تهران کشیده شد، در مدرسه ما یک پناهگاه ساختند و هر وقت که صدای آژیر می آمد همه می دویدیم به سمت پناهگاه.
سال 66 این دویدن ها زیاد شده بود. شاید در یک روز سه یا چهاربار می رفتیم و دوباره برمی گشتیم. یک روز بارانی و سرد مدت زمان پناهگاه ماندن ما زیاد شد، نمی دانم چقدر طول کشید اما هر چه بود، آنقدر زیاد شد که تعدادی از بچه ها از معلم ها اجازه می گرفتند و تحت الحفظ می رفتند دستشویی و برمی گشتند. تعدادی هم از ترس و نگرانی برای بقیه اعضای خانواده گریه می کردند. پناهگاه چون برای استفاده کوتاه مدت تجهیز شده بود، برق کشی هم نشده بود بنابراین همه در تاریکی بودیم. یکی از معلم ها وقتی که نگرانی بچه ها را دید، از همه خواست برای این که به رزمندگان اسلام کمک کنیم، همه با هم شعار بدهیم تا زودتر از وضعیت خلاص شویم و به دنبال او ما هم شعار می دادیم. آن روز آنقدر شعار دادیم که مستقیم از پناهگاه رفتیم کیف هایمان را از کلاس برداشتیم و به خانه رفتیم.
بعدا که جنگ تمام شده بود مشابه این پناهگاه در مدرسه راهنمایی و دانشگاه هم بود. کاربری این پناهگاه در دانشگاه که روبروی ساختمان ابن سینا بود، تحویل اقلام سهمیه ای به دانشجویان و کارکنان بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر