۱۳۹۱ خرداد ۲۵, پنجشنبه

روایتی از 25 خرداد 88

مدت هاست که اینجا ننوشته ام، اما امروز دیدم که تعدادی از دوستان روز 25 خرداد 88 را گرامی داشته اند به همین دلیل شوری پیدا کردم که آن روز را به عنوان یک شهروند روایت کنم.

روزهای سخت بعد از انتخابات داشت طی می شد و هر لحظه اش برای ما سخت و طاقت فرسا بود. من روزهای شنبه و یک شنبه را در خانه مانده بودم و پیگیر اخبار بودم و از صبح دوشنبه در محل کار در حال گفتگو با همکاران بودیم که برای عصر چه کنیم.  با دوستان در ستاد مهندس در ارتباط بودیم و چند باری خبر رسید که تجمع لغو شده و بعد دوباره گفتند هست یا نه. در نهایت ما تصمیم گرفتیم که برویم. روزهای قبل برخورد سختی در خیابان با معترضان شده بود و آن چه ما را دلواپس می کرد نگرانی از خشونت بود. محل کار ما در اطراف تهران بود و با هماهنگی هایی که کردیم سه تا مینی بوس (حدود 50 نفر) گرفتیم و به سمت تهران حرکت کردیم. در راه این طور برنامه ریزی کردیم که با مترو خودمان را به خیابان آزادی، ایستگاه بهبودی برسانیم تا اگر مشکل پیش امده بتوانیم به موقع واکنش نشان دهیم. 50 نفری حدود ساعت 4 بود که از ایستگاه مترو بهبودی وارد خیابان شدیم. هنوز جمعیت متراکم نبود اما عده ای در حال شعار دادن بودند: "خمینی کجایی، موسوی تنها شده"، چند دقیقه ای ایستادیم و اوضاع را ارزیابی کردیم. شعار بعدی این بود: "نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم" این طور بود که ما هم به جمع پیوستیم و به سمت میدان آزادی حرکت کردیم. هر قدر که بیشتر می گذشت جمعیت بیشتر و بیشتر می شد تا جایی که وقتی به زیر گذرآزادی رسیدیم سیل جمعیت را در مقابل خودمان دیدیم که به سمت پایین در داخل زیرگذر در حرکت بود. ما ترجیح دادیم از داخل زیرگذر نرویم و از بالای خیابان حرکت کنیم. در بالا هم اوضاع همین بود و وقتی به تقاطع یادگار رسیدیم عملا جمعیت یادگار را بسته بودند و ماشین ها نمی توانستند تردد کنند. شعارهایمان هم این بود: "دروغگو! دروغگو! 63 درصدت کو"، "خدایا، خدایا، برس به فریاد ما" و بعد هم سکوت تا وقتی که به مقابل پایگاه بسیج رسیدیم، بسیجی ها آمده بودند بالای دیوار و فقط نظاره گر بود. و این جا شعار جمعیت این بود: "پول نفت چی شده، خرج بسیجی شده" و گاهی هم هو کردن، به آرامی حرکت کردیم تا مقابل شریف رسیدیم. یکی از بچه های شریف که لابد طرفدار احمدی نژاد هم بود، پرچم ایران را دست گرفته بود و تکان می داد و عملا جمعیت را تحریک می کرد و پاسخ جمعیت هم هو کردن بود، از آنجا هم رد شدیم و جمعیت خیلی بیشتر شده بود. سمت دیگر خیابان بند آمده بود و ماشین ها نمی توانستند به سمت انقلاب حرکت کنند و مردم در مسیر اتوبوس های بی آر تی و ضلع شمالی خیابان رو به حرکت بودند. شعار هم زیاد دادیم. "رای ما رو دزدیدن، دارن باهاش پز می دن"، یار دبستانی هم خیلی خواندیم و بعد هم "ای ایران"، روبروی استاد معین که رسیدیم ساعت 6 بود و چند نفر می گفتند "آقا میر حسین داره میاد"، یک زنجیر انسانی تشکیل دادیم که به ازای یک خودرو راه باز شد و دو طرف مردم بودند و شعارها ادامه داشت. "فردا ساعت 5، میدان ولیعصر"، هر جا هم که شعار کم می آوردیم، الله اکبر می گفتیم. تا این که 6:30 بود که گفتند میرحسین نمیاد و مسیر بسته شده در این فاصله یک یا چند هلی کوپتر هم از بالای سر جمعیت می آمد و می رفت و هر بار که بالا سر ما می رسد مردم هو می کردند و علامت وی نشان می دادند. رفتیم به سمت میدان. خیلی شلوغ بود. حالا دیگر باران مختصری باریدن گرفته بود و مردم در دور میدان بودند، جمعیت زیاد بود و عکس های میرحسین را که از روزهای تبلیغات مانده بود، پخش می کردند. ما هم گرفتیم و چسباندیم روی سینه مان و با بقیه دوستان عکس یادگاری گرفتیم. بعد دور و بر را نگاه کردم، بقیه هم در حال گرفتن عکس یادگاری از این روز باشکوه بودند. یک نفر رفته بود بالای برج آزادی و با رنگ سبز می نوشت، "میرحسین موسوی"، همه تشویق می کردند. تا 7 در محل میدان بودیم و کم کم به نتیجه رسیدیم به سمت خانه برویم. وقتی به خانه رسیدم برنامه بیست و سی شروع شده بود و چند تصویر نشان داد و گفت که معترضان شیشه شکسته اند و الخ.
این روز، برای همه ما به یادگار خواهد ماند. من همیشه به این فکر می کنم که آن سیل جمعیت هیچ وقت به فکر براندازی نظام نبود، اگر بود همان روز، آن انبوه جمعیت می توانست در میدان آزادی بماند و تا استعفای احمدی نژاد میدان را ترک نکند. همان کاری که در میدان آزادی قاهره انجام شد، ولی همه ما فکر می کردیم که پیام ما را نظام گرفته است و حتما این شکوه جمعیت باعث  چانه زنی در لایه های قدرت خواهد شد، افسوس که گوش شنوایی برای اقناع مردم نبود ولی شکوه آن روز برای ما به یادگار ماند.