مدرسه که می رفتیم، به دلیل کانتکس آن روزهای جامعه که مقارن با جنگ بود، محبوب ترین معلمان ما، معلم های دینی و قرآن ما بودند. هر روز صبح در صف که می ایستادیم، می آمدند و چند دقیقه ای شعار می دادند و ما هم تکرار می کردیم. شعارها هم به دلیل همزمانی با جنگ، مرگ بر صدام و امریکا و ... بود و بعد هم دعا می خواندیم. بچه بودیم و آن ها هم مکانیزم انگیزشی ما را می دانستند. می گفتند طوری شعار بدهید که صدا برسد به جبهه ها تا رزمنده ها بشوند و قوت قلب بگیرند. ما هم هر چه در توان داشتیم داد می زدیم. الان که مدت ها گذشته، می فهمم که همسایه های مدرسه از دست ما چه کشیده اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر