۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

مهمانان یونانی

2 مهمان یونانی داشتیم. البته این بار در ایران نه در برلین، علاقه زیادی به غذاهای ایرانی و بقیه جاذبه های توریستی تهران داشتند. از ما خواسته بودند که شهر را نشان دهیم و شام هم برویم بیرون. حدود 1.5 ساعت طول کشید تا با هم به درکه رفتیم و در رستوران برای این که سورپرایز شوند، ماست موسیر، زیتون پرورده، بورانی، شیشلیک و بختیاری و میرزاقاسمی سفارش دادیم و کلی هم تعریف کردیم که این ها از مجموعه لذیذترین غذاهای ایرانی هستند. وقتی که غذاها و پیش غذاها را آوردند، گفتند که همه به جز میرزاقاسمی را در یونان دارند.
در آخر کار هم وقتی صورتحساب آورده شد، رفتار عین ایرانی ها بود. هر کدامشان دست در جیب کرده بودند که ما حساب می کنیم و جون مهندس و از این جور حرف ها!

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

روزگار مدرسه ابتدایی 8- کچل کردن

از دغدغه های مهم ما در دوران مدرسه اجبار به کچل کردن یا کوتاه کردن موی سر با ماشین نمره 4 بود. هر سال اول مهر که مدرسه می رفتیم باید سرها تراشیده می شد وگرنه یا نمره انضباط ما کم می شد یا توسط ناظم محترم به شکل عجیبی این کار انجام می شد. مهم ترین دلیل مقاومت بچه ها هم این بود که در سه ماه تابستان حسابی موها بلند می شد و همه احساس خوش تیپی می کردند و بعد مجبور می شدند که خود را بدون مو تصور کنند. در نزدیکی خانه ما آرایشگاه مردانه ای بود که شخص آرایشگر عادت به مسخره کردن بچه ها داشت. می گفت این کله ها شما شبیه به کدو تنبل است و آن ها که درس نمی خوانند کله شان عین کدو تو خالی است.
در طی هفته اول اگر موها کوتاه نمی شد، خود مدرسه دست به کار می شد. یک سال، یکی از بچه ها به هیچ کدام از اولتیماتوم ها توجهی نکرد و دست آخر ناظم محترم رفت سر صف و گوشش را کشید و تا آن سکوی معروف آوردش. بعد پس از چند تنبیه نوازش گونه جلوی همه یک چهارراه جلوی موهایش درست کرد و گفت حالا دیگه مجبوری بری موهات را کوتاه کنی.

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

روزگار مدرسه ابتدایی 7- ایام جنگ

مدرسه رفتن دوران ابتدایی ما از مهر 62 بود تا اسفند 66! اوایل که کلاس های پایین تر بودیم ما با شعار دادن علیه آمریکا و صدام و ... در پشت جبهه ها با دشمن می جنگیدیم. بعدتر که جنگ با موشک و چیزهای دیگر به تهران کشیده شد، در مدرسه ما یک پناهگاه ساختند و هر وقت که صدای آژیر می آمد همه می دویدیم به سمت پناهگاه. 
سال 66 این دویدن ها زیاد شده بود. شاید در یک روز سه یا چهاربار می رفتیم و دوباره برمی گشتیم. یک روز بارانی و سرد مدت زمان پناهگاه ماندن ما زیاد شد، نمی دانم چقدر طول کشید اما هر چه بود، آنقدر زیاد شد که تعدادی از بچه ها از معلم ها اجازه می گرفتند و تحت الحفظ می رفتند دستشویی و برمی گشتند. تعدادی هم از ترس و نگرانی برای بقیه اعضای خانواده گریه می کردند. پناهگاه چون برای استفاده کوتاه مدت تجهیز شده بود، برق کشی هم نشده بود بنابراین همه در تاریکی بودیم. یکی از معلم ها وقتی که نگرانی بچه ها را دید، از همه خواست برای این که به رزمندگان اسلام کمک کنیم، همه با هم شعار بدهیم تا زودتر از وضعیت خلاص شویم و به دنبال او ما هم شعار می دادیم. آن روز آنقدر شعار دادیم که مستقیم از پناهگاه رفتیم کیف هایمان را از کلاس برداشتیم و به خانه رفتیم. 
بعدا که جنگ تمام شده بود مشابه این پناهگاه در مدرسه راهنمایی و دانشگاه هم بود. کاربری این پناهگاه در دانشگاه که روبروی ساختمان ابن سینا بود، تحویل اقلام سهمیه ای به دانشجویان و کارکنان بود.

روزگار مدرسه ابتدایی 6- مراسم هو کردن

در مدرسه 1500 نفری ما تعدادی از بچه ها درس نخوان بودند. یک ناظمی داشتیم که علاقه زیادی به تادیب محصلان داشت. هر از چندی از معلمان لیست شاگرد تنبل ها را می گرفت و در زمان در زنگ تفریح لیست معروفش را می آورد و اسامی درس نخوان ها را از پشت بلندگو اعلام می کرد و می گفت "بیایید این جلو کنار من" آن جلو یک سکو بود که معلمان آن جا می ایستادند و بر کل صف ها اشراف داشتند. این دانش آموزان تنبل را می آورد روی این سکو و می گفت: "بچه ها این ها شاگرد تنبل های مدرسه هستند که درس نخوانده اند و حالا هم با شمارش من آن ها را هو کنید." به اشارت او هو کردن شروع می شد و خاتمه می یافت. سپس من باب تبشیر می فرمود که همه بدانند هر کس درس نخواند هو می شود.

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

روزگار مدرسه ابتدایی 5- اولین جایزه

کلاس اول بودم. یک روز معلم من را صدا کرد و گفت فردا بگو به مادرت بیاید مدرسه. آن روز به خانه رفتم و با کلی دلهره و اضطراب موضوع را به مادرم گفتم. فردایش از مادرم پرسیدم که چرا باید به مدرسه می آمد و او هم با خونسردی گفت: "هیچی! معلم می خواست راجع به درس تو یک چیزهایی بگه و گفت که درس تو خوب است." چند روز گذشت و یک روز معلم آمد به کلاس و یک بسته کادو در دستش بود. مرا صدا کرد و جلوی بچه ها گفت که این درسش خوب بوده و این هم جایزه اش. رسم معمول ما هم این بود که برای بچه ها کف می زدند و تشویقش می کردند. آن لحظات بسیار خوشحال بودم. وقتی که برگشتم سرجایم بهتر از هر زمان دیگری به درس گوش می دادم. دست به سینه نشسته بودم و هر چه معلم می گفت تکرار می کردم و گاهی اوقات هم اطراف را با شادی تمام نگاه می کردم. به معنی واقعی کلمه خرکیف شده بودم. بعد از مدرسه هم با عجله به خانه رفتم تا جایزه ام را به مادرم نشان دهم، غافل از این که خود او این جایزه را برایم خریده بود. 
وه چه دنیای بی دغدغه و زیبایی داشتیم!

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

روزگار مدرسه ابتدایی 4- تنبیه


از کلاس اول تا سوم معلم های ما خانم بودند. کلاس چهارم (سال 65) معلمی داشتیم به نام آقای محمدی. جوانی بود چهارشانه و هیکلی و برومند و البته به غایت دیوانه! از ویژگی های ایشان روش های تنبیهی وی بود.
هشدار: اگر فرد دلرحم و طرف دار حقوق بشری هستید، لطفا از این جا به بعد را نخوانید، چون در مورد روش های تنبیه ایشان است و البته تلخ!



گاهی اوقات دانش آموزان خاطی و درس نخوان را در جلوی تخته به خط می کرد و ابتدا یک چک می زد. بعد باید دست شان را دراز می کردند که با خط کش چوبی در کف دستشان کوبیده شود. بسته به نمره بدی که گرفته بودند که تعداد ضربه ها فرق می کرد اما دردناک بود. چند نفری بودند که دیگر عادت کرده بودند و به اصطلاح پوست کلفت شده بودند و این روش در موردشان اثربخشی نداشت. بنابراین معلم محترم از گوش هایشان می گرفت و بلندشان می کرد و بعد محکم به زمین می کوبیدشان. از نشانه های تنبیه شدگی گریه کردن بود. اگر دانش آموزی به گریه می افتاد یا می گفت غلط کردم، می توانست برود و سر جایش بنشیند. 
روش دوم ایشان فلک کردن بود. نیمکت جلویی کلاس مخصوص این کار بود. سه نفری که آن جا می نشستند باید می رفتند و در ته کلاس می ایستادند تا مراسم تنبیه تمام شود. روش کار به این صورت بود که فرد خاطی باید روی قسمت بلند نیکمت (جایی که برای نوشتن بود) دراز می کشید. بعد معلم محترم ما کمربند سه نفر را قرض می گرفت تا وی را از ناحیه سینه و کمر و مچ پا به نیمکت ببندد. بعد با کمربند چرمی خودش یا شلینگ مخصوصی که برای این کار در دفتر مدرسه وجود داشت، به پاهای آن فرد می زد. اینقدر شکنجه ادامه می یافت تا محصل خاطی بگوید غلط کردم، آقا به خدا درس می خونم، آقا ببخشید، مامان و .... 
این مراسم این قدر آزاردهنده بود که با چند تا از بچه ها به فکر افتادیم چه کنیم. من یک کمربند پارچه ای داشتم. یکی از بچه ها پیشنهاد کرد، دفعه بعد اگر معلم کمربند خواست این را بدهیم چون احتمالا دردش کمتر است. همین طور هم شد، طبق نقشه قبلی کمربند من را به معلم دادیم تا مراسم تنبیه برگزار شود. معلم چند تا که زد، گفت : "عجب کمربند خوبیه! باهاش می شه ضربه های ریز زد تا حسابی کباب کنه." 
الان که 24 سال از آن روزهای من گذشته نمی دانم اگر این روزها یک چنین اتفاقی در جامعه آموزش و پرورش بیفتد، چه خواهد شد. امیدوارم هرگز کسی از این تجربه ها نداشته باشد.

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

روزگار مدرسه ابتدایی 3- خوراکی ها

در زمان مدرسه رفتن ما، خوراکی محبوب بچه ها، نان بربری و قطعه ای پنیر یا کالباس مارتادلا بود. هم پنیر و هم کالباس سهمیه بندی بود. سرایدار مدرسه می رفت بربری داغ می گرفت و در دکه ای که مخصوص این کار بود، نان ها برش می خورد، طول نان ها فکر کنم حدود 10 سانت بود و یک تکه کالباس مارتا به طول 5 سانت، عرض دوسانت و ضخامت 3 میل (اندازه ها تقریبی است) با یک قاچ گوجه در آن می گذاشت. روزهایی که پول داشتیم، یک تومان می دادیم و یک لقمه می خریدیم. هنوز هم بو و مزه آن کالباس مارتا را با آن که احتمالا نسبت به این روزها کاملا غیربهداشتی بود، به یاد دارم. تا کلاس پنجم که برسیم قیمت این لقمه ساندویچ هر سال یک تومان اضافه شد و شد 5 تومان.

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

روزگار مدرسه ابتدایی 2- معلم های محبوب

مدرسه که می رفتیم، به دلیل کانتکس آن روزهای جامعه که مقارن با جنگ بود، محبوب ترین معلمان ما، معلم های دینی و قرآن ما بودند. هر روز صبح در صف که می ایستادیم، می آمدند و چند دقیقه ای شعار می دادند و ما هم تکرار می کردیم. شعارها هم به دلیل همزمانی با جنگ، مرگ بر صدام و امریکا و ... بود و بعد هم دعا می خواندیم. بچه بودیم و آن ها هم مکانیزم انگیزشی ما را می دانستند. می گفتند طوری شعار بدهید که صدا برسد به جبهه ها تا رزمنده ها بشوند و قوت قلب بگیرند. ما هم هر چه در توان داشتیم داد می زدیم. الان که مدت ها گذشته، می فهمم که همسایه های مدرسه از دست ما چه کشیده اند.

روزگار مدرسه ابتدایی 1- نظم در مدرسه


سال 62 کلاس اول من شروع شد. مدرسه ما 48 کلاس داشت و حداقل در هر کلاس 30 نفر بودند در دو شیفت بودند. در هر شیفت مدرسه، ما حدود 1500 نفر بودیم. زنگ های تفریح اوج آنتالپی و بی نظمی بود. 1500 نفر در حیاط مدرسه بودند و در طی 10 تا 15 دقیقه زنگ تفریح هر کسی به کاری مشغول بود. قلعه از رایج ترین بازی ها در مدرسه بود و ویژگی این بازی هم معلوم است دویدن برای این که توسط گروه دیگر دستگیر نشوی. در این وضعیت در یک لحظه شاید 500 نفر در حال دویدن بودند و عده زیادی هم در صف دستشویی و آب خوری! 
کادر مدیریتی مدرسه برای کنترل بچه ها و جلوگیری از دویدن آن ها عاجز بود. هر قدر خواهش و التماس می کردند کسی به این چیزها توجه نمی کرد. مدرسه ما هم مانند بقیه مدرسه یک مدیر داشت و چند ناظم. آخرش هم نفهمیدم که چند ناظم داشت اما از ویژگی های ناظم ها این بود که در زنگ تفریح هر کدام یک شلنگ 30 سانتی در دست داشت و هر کسی را که می دوید دنبال می کردند و با شلنگ می زدند! این شلنگ معمولا اندام های پشتی را در مورد هدف قرار می داد و بدجوری کبود می کرد. گاهی که دست ناظم به محصلان گریزپا نمی رسید این شلنگ به سمت شان پرتاب می شد. یعنی در این بازی قلعه هم ناگریز از فرار از دست گروه رقیب بودی و هم به دنبال مفرری برای شلنگ نخوردن.

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

فروشگاه Apple


فروشگاه اپل در برلین با سیب های سبز تزیین شده بود. علت را که پرسیدم گفتند امروز قرار است بیزنس من های برلین از این جا بازدید کنند. به من هم یک سیب تعارف کرد و برداشتم.

در گذشته شنیده بودم که لگوی اپل نمادی است از سیب گاز زده شده آدم و حوا که موجب هبوط انسان به زمین شد. 


۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

زبان حالِ حکایتهای آیندۀ اقتصاد ایران

تابحال چند بار نوشته دکتر نیلی در مورد آینده اقتصاد ایران را خوانده ام و برای آینده ای که در ایران در پیش است، متاثر شدم، نوشته طولانی است اما باید آن را با دقت خواند. لینک
این مطلب به قول نویسنده برای اطلاع همگان نوشته شده است. یکی از دوستان پیشنهاد کرده بود که تا جایی که می توانیم از این مطلب نسخه کاغذی تهیه کنیم و دست به دست بچرخانیم. 
دو جای نوشته از نگاه احساسی جالب است: 
درآمدهای ارزی، از سال 1388، آهنگ ملایم کاهشی گرفته و شاید طی سالهای آینده، دیگر آن شکوفایی گذشته تکرار نشود. سالهای زیادی است که هرگاه در فصلهای تابستان و اوایل پائیز، صف مورچه‌ها را می‌بینم که چگونه موادغذایی دوران کمبود زمستان را، با بهره‌گیری از وفور فصلی، با تلاشی زایدالوصف اندوخته می‌کنند تا مصرفی هموار داشته‌باشند و دچار مشکل نشوند، به حال آنها غبطه می‌خورم.

این نوشته طولانی را می‌توان به منزله یک هشدار تلقی کرد. فرض کنید کسی به اهالی یک منطقه مسکونی مثلاً یک شهرک هشدار بدهد که براساس اطلاعاتی که دارد، سِیلی بزرگ در راه است و اگر به این آبادی برسد، "همه چیز" را با خود خواهد برد. گروهی از اهالی این آبادی، آجرها و سنگها و دیگر مصالحی را که می‌توان برای ساختن سیل‌بند استفاده کرد، به سمت یکدیگر پرتاب می‌کنند و هر بار که تیر به هدف می‌خورد، شادی زایدالوصفی در چهره آنها پدیدار می‌شود و گروهی دیگر به قصه‌گویی و بازی مشغولند. در حالی که امواج سیل، هر لحظه نزدیک و نزدیکتر می‌شود. راستی اگر آنها می‌دانستند که این سیل با آنان چه خواهد کرد، باز هم اینگونه رفتار می‌کردند و همچنان به بازی و دعوا می‌پرداختند؟

تفاوت کی بردی


تا چند وقت پیش در عجب بودم از کی برد آلمانی، که جای حروف در آن جابجاست و برای ما که به کی برد انگلیسی عادت داریم، کار کردن سخت است. مثلا در آن حروف Z , Y جابجاست. دو نقطه و خط فاصله جای دیگری است و خلاصه کار کردن با آن سخت است. امروز کی برد فرانسوی دیدم که از آلمانی هم عجیب تر است. Z , W جابجا هستند. حروف آ و کیو هم در جای دیگری هستند. 
هر قدر که کی برد آن ها برای ما عجیب است، کی برد مورد استفاده ما هم برای آن ها عجیب به نظر می رسد. 

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

عید فطر در آلمان

ابتدا می گفتند که عید پنج شنبه است، روز چهارشنبه در سایت مرکز اسلامی هامبورگ اعلام شد که با محاسبات دقیق انجام شده، جمعه روز عید فطر است. + روز پنج شنبه عصر مرکز اعلام کرد که به دلیل اوضاع جوی و ابری و ... امکان رویت هلال وجود ندارد و عید روز شنبه است + عیدی که قرار بود پنج شنبه باشد، در نهایت شنبه شد و همه این ها در حالی است که ماه رمضان یک روز زودتر از ایران شروع شده بود. 
جالبترین نکته در این بین مبلغ فطریه بود. در مقایسه با ایران قیمت اکثر اقلام خوارکی تقریبا، برابر یا کمتر است اما مبلغ فطریه در ایران 1500 تومان است و در آلمان 9 یورو در نظر گرفته شده است.

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

بیزینس دونر در برلین

بسته بندی دونر
محتویات دونر
دونر که در ایران به نام کباب ترکی شناخته می شود از غذاهای محبوب ترک هاست که به مرور زمان در آلمان هم فراگیر شده است و آلمانی ها هم از خوردن آن لذت می برند. البته دونر با نوعی که ایران عرضه می شود متفاوت است و چربی آن خیلی کمتر است و خوشمزه تر. حداقل قیمت دونر در برلین 2.5 یورو است و بسته به حجم مخلفات داخل آن تا 4 یورو هم فروخته می شود. 
بر طبق آمار روزانه در برلین 20 تن گوشت دونر توزیع می شود و در هر دونر حدود 100 گرم گوشت استفاده می شود. با فرض قیمت پایه 2.5 یورو برای هر دونر، میزان فروش روزانه دونر در شهر برلین، 5 میلیون یورو است. گاهی اوقات فکر می کنم که اگر کسی بتواند کاهوی این دونری ها را تامین کند، برای عمری بار خودش را بسته است.

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

مرزع سبز فلک

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو/ یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
هر بار که به اواخر ماه رمضان نزدیک می شویم، این شعر حافظ را با صدای شجریان در ذهنم مرور می کنم که یک ماه با نخوردن و ... گذشت و آن چه ماند، بدنی با وزن کمتر است و شاید روحی پیراسته از پلشتی ها! و شنیدن این شعر با صدای شجریان که همیشه زیباست. +

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

دین عوامانه

امسال فرصتی شد که در شب قدر سخنرانی دکتر مهدوی را در باب دین عوامانه گوش کنم. این سخنرانی در شب 21 ماه رمضان امسال ایراد شده است و واقعا شنیدنی است. دانلود