۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

مدیریت ایرانی

کفاشیان یکی از مدیران ایرانی است که در جریان تقابل با علی دایی، بارها در این چند ماهه بی کفایتی و نالایقی وی، در معرض افکار عمومی قرار گرفته است. چهره مظلومانه وی، ترحم انسان را برمی انگیزد اما وقتی که بی تدبیری و ناشایستگی وی را نگاه می کنی، این سوال در ذهن زنده می شود که چند نفر از این نوع مدیران در پست های مختلف در ایران به زعم خود در حال خدمت به کشور هستند و چه هزینه های هنگفتی از این بابت به کشور تحمیل می شود. کفاشیان مشتی از نمونه خروار در بین مدیران ایرانی است.

رستگاری با چه کسی است؟

معلم زبان آلمانی ما وقتی از تفریحات مرسوم در اروپا صحبت می کند، می گوید که در شب سال نو شامپاین می خورند و خیلی حال می کنند و گوشت خوک هم می خورند و لذت می برند. می گوید برخی از مسیحیان در چند ماه از سال گوشت نمی خورند و پس از فراغت از این روزه جشن می گیرند و کارناوال راه می اندازند. 
می گوید ما به عنوان مسیحی زندگی پس از مرگ را قبول داریم و افراد نیکوکار بر اساس تعالیم مسیح رستگار می شوند. همه این ها را که تعریف می کند می گوید، مسلمان ها هم زندگی پس از مرگ را قبول دارند، اما شامپاین و گوشت غیرحلال نمی خورند! این ها را که می گوید سوال اصلی من این می شود که رستگاری با کیست؟ از بین این همه دین و آیین که هر کدام یک سری روش آیین را ترویج می کنند کدام یک رستگار خواهد شد؟ اگر قرار باشد هر کسی بر مبنای آیین خودش رستگار شود، تکلیف ما چه می شود؟

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

معرفی سایت

این سایت از کشف های جدید من است و در آن کلی مطالب خواندنی و خواستنی در موضوعات مورد علاقه من دارد. فعلا من با بخش مقالات سایت حسابی حال می کنم. حیف که این سایت را دیر پیدا کردم.

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

تهران

آهنگ شب های تهران با صدای محمد نوری را گوش می کنم، شخصا شهر تهران را دوست دارم، هزار و یک خاطره و نوستالژی در این شهر برایم رقم خورده است. از رفتن به دربند و درکه و ماندن در شیرپلا بگیر تا پرسه زدن در کتاب فروشی ها انقلاب و رفتن به میدان راه آهن و شوش و غیره. مثل چسباندن پوسترهای انتخابات دوم خرداد و مجلس بر دیوارهای شهر. هر جای این شهر یک وجهی از زندگی را برایم معنا می کند. منتها بیشتر که فکر می کنم من این شهر را به خاطر برخی از جاها که برایم خاطره درست کرده با آدم های خوبش را دوست دارم! آدم هایی که از معاشرت با آن ها در محل های دوست داشتنی و مورد علاقه بهره ها برده ام و چیزهای بسیار از آن ها آموخته ام. تهران را دوست دارم، اما برخلاف دلم، در یک سال گذشته هر طور شده خواستم که از این شهر بروم، البته نه از تهران بلکه از ایران. ترافیک تهران برای من چندان آزاردهنده نبود اما آدم های ناخوب شهر و رفتار آن ها بیش از هر چیز دیگری مایه سرخوردگی از تهران بوده است. مثلا یکی از آرزوهایم این بود که چند تا آدم حسابی در آپارتمان ما همسایه مان باشند که هرگز نشد.  جالب این جاست که وقتی با غالب مردمان این شهر سخن می گویی، چه خوب چه ناخوب، در وصف رفتارهای ایرانیان سخن بسیار می گویند، اما وقتی زمان عمل به عنوان یک شهروند در تعامل با سایر شهروندان می رسد، همه اشک هم را در می آوردند. نحوه رانندگی مجنونانه از بارزترین این ویژگی هاست و الخ.
آرزو دارم که یک روزی یک جمعیتی بیایند و اعلام کنند که ما از امروز قول می دهیم، رفتار مدنی داشته باشیم و طوری رفتار می کنیم که دیگران از زندگی با ما خاطره خوبی در ذهن داشته باشند. 

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

رمضان به سعی خارج

امسال اولین سالی است که در ماه رمضان خارج از ایران هستم. از ویژگی های روزه داری در خارج از ایران این است که بساط و کسب و کار اغذیه فروشی ها در طول روز به راه است و تو به دلیل دین و آیینی که انتخاب کردی یا پذیرفته ای از خوردن امساک می کنی. ممکن است که دلت غذایی را بخواهد اما کسی را به دلیل این که دل تو را با بوی سیب زمینی سرخ کرده یا هات داگ، یا دونرکباب و امثال آن آب کرده، مواخذه و مجازات نمی کنند. از ویژگی های این جا این است که در خوردن و نخوردن مخیری و کسی تو را به دلیل خوردن مجازات نمی کند، نه دولت، نه نگاه های سرزنش گر مردم! و از سوی دیگر اگر کسی هم می خورد، این را از افتخارات خود نمی داند که به این دلیل دین ستیزی می کند. در خارج از ایران واقعا درک می کنی اگر روزه معیاری برای خویشتن بانی است، خویشتن بانی یعنی چه!
در این میان منظر دید معلم زبان آلمانی برایم جالب است، چند بار از من پرسیده که چند ساعت شما روزه هستید؟ و وقتی که می شنود 18 تا 19 ساعت، با تعجب می پرسد که واقعا می توان چند ساعت زندگی کرد بدون آن که چیزی نخورد؟ با این حال در کلاس ملاحظه ما را زیاد می کند، چند روز پیش که درس کتاب در مورد خوراکی ها بود، قبل شروع درس از ما عذرخواهی کرد که مجبور است این درس را در ماه رمضان بدهد یا این که یک بار یکی از هم کلاسی ها بیسکوئیت آورده بود، در فاصله استراحت درس، از ما خواست که از کلاس بیرون برویم تا بیسکوئیت ها را بین بقیه تقسیم کند.

پی نوشت: تعبیر خویشتن بانی را اول بار از سهیل محمودی پیشترها که شب های یک شنبه در رادیو پیام مجری بود، شنیدم.

مهاجرت

حدود 20 ماه پیش تقاضای خود را فرستادیم. کلی مدارک و نوشته های اثبات کننده مبنی بر این که ما در مملکت خودمان آدم هایی بودیم سرمان به تن مان می ارزید اما فعلا نمی خواهیم یا نمی توانیم در این مملکت بمانیم-که البته زحمت اصلی به عهده همسر گرامی بود و کار من شرکت در یک امتحان آیلتس با حداقل 4.5!- و حالا خبرمان دادند که به عنوان مهاجر پذیرفته شده اید و می توانید تشریف بیاورید. دیروز رفتیم به سفارت استرالیا در برلین و پاسپورت هایمان را دادیم و چند دقیقه بعد ویزای ورود دایمی به استرالیا را دریافت کردیم. به قولی حالا طلبیده که تا دو ماه آینده یک سر بریم سیدنی.

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

بینایی

ژوزه ساراماگو چند ماه پیش فوت شد اما رمان کوری او جاودان شد. اثر دیگر او رمان بینایی، مانند کوری خواندنی است و قابل پیشنهاد به همه که یک بار این رمان را بخوانند و صدها نکته از آن دریابند.
داستان مردمان کشوری است که در انتخابات شرکت می کنند و در مرحله اول 83 درصد رای سفید می دهند و انتخابات به دور دوم کشیده می شود. در دور دوم نیز مانند دور اول 83 درصد رای ها سفید است و دولت از این روش مردم برداشت می کند فتنه ای واقع شده و فکر می کند که دست های دشمن در کار است و در اولین اقدام 500 نفر را بعد از انتخابات دستگیر می کند تا معلوم شود که چه کسانی به مردم خط داده اند اما دولت از این کار طرفی نمی بندد و کار به اجرای حکومت نظامی می کشد. با اجرای حکومت نظامی سخن گفتن از رای سفید جرم محسوب می شود، اما دشمن و دلایل این رفتار مردم شناخته نمی شود. 
در اقدام بعدی دولت تصمیم می گیرد پایتخت را ترک کند و رییس جمهور در اطلاعیه ای به مردم پایتخت اعلام می کند، دولت شهر را ترک کرده و دیگر پلیس، دادسرا و هیچ نهاد دولتی در شهر نخواهد بود تا وقتی که مردم پایتخت از نحوه رای دادن خود ابراز ندامت کنند و وی آماده اعلام عفو عمومی است و این داستان سر دراز دارد ....
پی نوشت: چاپ فارسی به نام بینایی، انتشارات رادمهر، 1386، مترجمان: گوهری راد و پاریاب



۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

گنجینه های اینترنت

وقتی در ایران هستی به دلیل محدودیت دسترسی به سایت ها، ناگریز به احتراز از دیدن برخی سایت ها هستی. در خارج از ایران، هر از چندی سری Youtube می زنم و حض فراوان از گنجینه های پرمعنای آن می برم. در گذشته مدتی پامنبری دکتر سروش بودیم و وقتی دکتر سروش محدود شد، ما هم از حضور در سخنرانی های وی محروم شدیم. اما حالا این فرصت را دارم که هر چه می خواهم از این گنجینه یوتیوب استفاده کنم. امشب چند تا از کنسرت کامکارها را دیدم +، دائما از خودم می پرسیدم چرا در ایران از دیدن این چیزها محروم هستیم؟

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

خاطرات ساعت کار

سال های قبل در شرکت، حدود 2 هفته قبل از ماه رمضان بحث های جدی در مورد تعیین ساعت کار شرکت داشتیم. یک گروه معتقد بودند که باید بلافاصله بعد از سحر به سمت شرکت حرکت کرد و حدود یک ساعت بعد در شرکت بود. به همین مناسبت چند سالی ساعت کار شرکت در ماه رمضان از ساعت 7 صبح معمول به 6 صبح تغییر کرد. استدلال این گروه این بود که بعد از سحر نباید خوابید و در مقابل، عصر زودتر به خانه رفت و خوابید.
گروه دوم هم معتقد بودند حالا که دولت ساعت کار اداره ها را 9 تا 14 قرار داده، همان ساعت معمول کاری بهتر است و حتی اگر دیرتر شد چه بهتر. منتها فکر می کنم که اکثر شرکت از طرفداران نظریه اول بودند. مدیرعامل هم معتقد بود که هر چه زودتر سر کار حاضر شدن بهتر است. با در نظر گرفتن همه محدودیت ها، وقتی که می خواستیم این معادله ساعت کار را حل کنیم، سه گزینه بیشتر نداشتیم. شروع ساعت کار 6 یا 6:30 یا 7 صبح. در حالی که ساعت کار معمول 7 صبح بود و برعکس همه جای مملکت، ساعت کار زودتر آغاز می شد. پارسال با تمام زور و زحمت توانستیم ساعت کار را همان 7 صبح نگه داریم و امسال هم همین قاعده برقرار شده است.
خواستم بگم یک همچین شرکتی ما داشتیم.