۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

افکار پریشان

گاهی اوقات با خودم می اندیشم که این همه له له زدن برای یکسری اصول توسعه فردی سرانجام به کجا خواهد رسید. مثلا اگر مطالعه نکنم و کتاب نخوانم، احساس خسران می کنم. حال آن که می توانم به جای این که همیشه در گوشه ای از ذهنم به این موضوع فکر کنم همچون اکثر مردمان بی خیال این چیزها شوم و راحت زندگی کنم. به جای وقت صرف کردن بابت این چیزها، به صورت مستمر سریال های تلویزیونی دلنوازان و مسافران و جومونگ و ... را دنبال کنم. آخر هفته ها، جاده چالوس و شمال بروم، دائم در مهمانی و پارتی شرکت کنم و بی خیال همه جور برنامه های متفاوت با نرم اجتماع ایرانی شوم.
به جای این که از نداشتن اینترنت پرسرعت و گودر بازی ناراحت باشم، اصلا کامپیوتر هم در خانه نداشته باشم. در شرکتی که کار می کردم، تعداد قابل توجهی از همکارانم تحصیل کرده و فارغ التحصیلان دانشگاه های خوب، حتی در خانه کامپیوتر هم نداشتند و چه برسد به دغدغه اینترنت پرسرعت و دایال آپ.
یا این که به جای آمدن به برلین و دغدغه یادگیری و تجربه کردن زندگی در یک کشور توسعه یافته، خانه و زندگی خود را در ایران می داشتم و الخ. این طوری زندگی کردن، بیشتر حال نمی داد؟

هیچ نظری موجود نیست: