۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

تحریم در برلین


پرده اول: 

حساب بانکی هم از چندین روز قبل مسدود شده است. از بانک ایمیل زده اند که هر چه سریع تر به بانک مراجعه کنید. به بانک میروم و مسوول محترم با عذرخواهی می گوید چون شما ایرانی هستید، باید به تعدادی از سوال ها جواب دهید تا بتوانیم حساب بانکی شما را باز کنیم و بعد هم این سوال ها را به صورت کتبی به ایشان جواب می دهم: رشته دانشگاه، چند سال در آلمان اقامت خواهیم داشت، شغل پدر و مادر، محل تامین هزینه های زندگی (برای اطمینان از این که از سازمان های تحریم شده یا تروریستی حمایت نخواهیم شد.) مسوول مربوطه باز هم عذرخواهی می کند و چون جواب ها را گرفته، حساب بانکی را باز می کند.



پرده دوم:

از بانک خارج می شوم و سوار مترو می شوم. در قطارهای مترو، مانیتورهایی هستند که اخبار و تبلیغات پخش می کند. عکس و خبری از مدونا را پخش می کند و بعد تصویر و گفتارهای الف.نون. که در مورد غنی سازی و ادامه فعالیت های هسته ای سخن گفته است. اتفاقا چند نفری را هم می بینم که با دست مانیتور را به هم نشان می دهند. حق هم دارند، داشتند مدونا را تماشا می کردند و ناگهان چهره این بابا را دیدند. حالا محاسبه این که چند نفر آن روز این تصاویر را دیدند و اخبار جدید ایران را به عنوان کشور هسته ای گرفتند، بماند.



پرده سوم:

با خودم فکر می کنم، که ما ملت نگون بختی هستیم. حتی اگر بخواهیم چند هزار کیلومتر آن طرف تر از ایران زندگی کنیم، باز هم باید تاوان کارهای دیگران در ایران را بدهیم. با خودم فکر می کنم، چی می شد، بگویم ما برای ایران زمان خاتمی هستیم، ما متعلق به ایران آن موقع هستیم. اگر هم نمی شود، چطور می توان از حصار این ملیت ایرانی خارج شد و ملیت دیگری را جایگزین کرد. ترک، تاجیک، گینه، نیجر، مکزیک و ... چه فرقی دارد، فقط نام ایران در پرونده ات نباشد، کفایت می کند. ایرانی که باشی، در کشور خودت باید کتک و فحش بخوری و ناسزا بشنوی و در خارج از ایران هم بی احترامی! این ایرانی بودن چه سودی به حال ما دارد؟

۱ نظر:

Mohammad Yousefi گفت...

آخ گفتي، من كه چيزي در ايراني بودنم پيدا نكردم، به نظرت چرا بعضي‌ها افتخار مي‌كنند؟