این شعر قیصر امین پور، یکی از شعرهای خاطره انگیز و الهام بخش برای من بوده است. یادش گرامی. اگر این روزها حضور داشت، احتمالا شعرهای زیباتری برایمان می سرود.
موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است
ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است
۱ نظر:
ما هیچ نیستیم، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است
بينظير است!
ارسال یک نظر