۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

تهران

آهنگ شب های تهران با صدای محمد نوری را گوش می کنم، شخصا شهر تهران را دوست دارم، هزار و یک خاطره و نوستالژی در این شهر برایم رقم خورده است. از رفتن به دربند و درکه و ماندن در شیرپلا بگیر تا پرسه زدن در کتاب فروشی ها انقلاب و رفتن به میدان راه آهن و شوش و غیره. مثل چسباندن پوسترهای انتخابات دوم خرداد و مجلس بر دیوارهای شهر. هر جای این شهر یک وجهی از زندگی را برایم معنا می کند. منتها بیشتر که فکر می کنم من این شهر را به خاطر برخی از جاها که برایم خاطره درست کرده با آدم های خوبش را دوست دارم! آدم هایی که از معاشرت با آن ها در محل های دوست داشتنی و مورد علاقه بهره ها برده ام و چیزهای بسیار از آن ها آموخته ام. تهران را دوست دارم، اما برخلاف دلم، در یک سال گذشته هر طور شده خواستم که از این شهر بروم، البته نه از تهران بلکه از ایران. ترافیک تهران برای من چندان آزاردهنده نبود اما آدم های ناخوب شهر و رفتار آن ها بیش از هر چیز دیگری مایه سرخوردگی از تهران بوده است. مثلا یکی از آرزوهایم این بود که چند تا آدم حسابی در آپارتمان ما همسایه مان باشند که هرگز نشد.  جالب این جاست که وقتی با غالب مردمان این شهر سخن می گویی، چه خوب چه ناخوب، در وصف رفتارهای ایرانیان سخن بسیار می گویند، اما وقتی زمان عمل به عنوان یک شهروند در تعامل با سایر شهروندان می رسد، همه اشک هم را در می آوردند. نحوه رانندگی مجنونانه از بارزترین این ویژگی هاست و الخ.
آرزو دارم که یک روزی یک جمعیتی بیایند و اعلام کنند که ما از امروز قول می دهیم، رفتار مدنی داشته باشیم و طوری رفتار می کنیم که دیگران از زندگی با ما خاطره خوبی در ذهن داشته باشند. 

۱ نظر:

مصطفی گفت...

سلام

شما خودتون زندگی مدنی می کنید؟
و اگر آره، چقدر سعی در نشرش کردی؟


بقول اعر که میگه:

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست